گشتالت

روانشناسی گشتالت مکتبی از روانشناسی است که بر بررسی تجربیات و رفتار به عنوان یک کل تاکید دارد و نه بررسی اجزای عملکردی مجزا و مستقل.

روانشناسان گشتالتی با مکتب ساخت گرایی که در آن دوران در اوج محبوبیت خود به سر می برد، در تقابل بودند. طرفداران ساخت گرایی بر این اعتقاد بودند که ذهن متشکل از اجزا یا واحدهای مجزایی است و می توان ذهن را با بررسی این اجزا و ترکیب آن ها درک کرد. بر خلاف ساخت گرایان، روانشناسان گشتالتی معتقد بودند که تجربیات ذهنی نه تنها وابسته به ترکیب اجزاست، بلکه به سازمان و الگوی تجربیات و ادراکات فردی نیز بستگی دارد. بنابراین آن ها اعتقاد داشتند که به جای این که رفتار به اجزایی مستقل تجزیه و سپس بررسی گردد، می بایست با تمام پیچیدگی خود به عنوان یک کل واحد بررسی شود.

مکتب روانشناسی گشتالت در ابتدای قرن هجدهم توسط ماکس ورتهایمر و همکارانش کورت کافکا و ولفگانگ کهلر بنیان گذاشته شد. ارتباط این سه روانشناس، به سال 1910 مربوط است که تحقیقاتشان در زمینه ادراک منجر به ایجاد بنیان رویکرد گشتالت _ بررسی به عنوان یک کل به جای بررسی جداگانه اجزا _ شد. آن ها با تحقیق بر روی پدیده ادراک ظاهری _  تصاویر متحرک بر پایه این پدیده شکل گرفته اند _ دریافتند هنگامی که دو چراغ به ترتیب و پشت سر هم با فاصله زمانی کمی روشن می شوند، توهمی از حرکت پیوسته ایجاد می شود. در واقع آن چه فرد احساس می کند، چراغی است که از مکان نخستین چراغ به سوی مکان چراغ دوم حرکت می کند. این تحقیق و سایر تحقیق ها سبب شد روانشناسان گشتالتی به این نتیجه برسند که ذهن به جای ثبت محرک، الگوهای سازمان دهی خود را بر محرک تحمیل می کند و اهمیت " کل های ذهنی " به مراتب بیشتر از اجزای آن است. ورتهایمر طی سخنرانی هایی در سال 1913 رویکرد روانشناختی جدیدی را معرفی کرد که پایه آن این عقیده بود که عملکردهای ذهنی شامل این کل های بنیانی هستند و نه زنجیره ای از احساسات و ادراکات که ویلهلم وونت بر آن تاکید داشت.

ماکس ورتهایمرکورت کافکاولفگانگ کهلر

به ترتیب از راست به چپ: ماکس ورتهایمر، کورت کافکا، ولفگانگ کهلر

در همین زمان کهلر شش سال تحقیق حیوانی را آغاز کرد که بر پایه آن ها به یافته های بسیاری برای تطبیق نظریه گشتالت با یادگیری و ادراک حیوانات دست یافت. یکی از مشهورترین تحقیقات او بر روی مرغ ها صورت گرفت که طی آن او به مرغ ها یاد داد تا از بین دانه هایی که بر روی دو ورق که رنگ یکی روشن تر از دیگری بود، تنها به دانه های ورق روشن نوک بزنند. هنگامی که مرغ ها قادر به تمایز گذاری میان دو ورق شدند، به جای ورق تیره، به آن ها ورقی روشن تر از ورق دیگر ارائه شد. اکثر مرغ ها میان ورق روشن آزمایش نخست و ورقی که در آزمایش دوم ارائه شده بود، ورق روشن تر را انتخاب کردند. بنابراین آن ها قادر به تشخیص روشنتر بودند. کهلر نتیجه گرفت که آن چه مرغ ها آموخته اند رابطه میان رنگ ها بوده و نه یک رنگ مشخص. این یافته که با نظریه های رفتارگرایانه در تضاد بود، به عنوان قانون گشتالتی جابه جایی شهرت یافت، چرا که آزمودنی ها ( در این آزمایش، مرغ ها) تجربه خود را به رویدادی نو انتقال داده بودند.

گرچه بنیان گذاران نظریه گشتالت، به این نظریه به عنوان روشی برای درک انگیزش، یادگیری و فرایندهای شناختی می نگریستند، اما اکثر تحقیقات نخستین گشتالتی بر حوزه ادراک متمرکز بود. در طول دوازده سال پس از حرکت ظاهری، قوانین گشتالتی دیگری نیز کشف شد. از جمله مشهورترین قوانین گشتالتی می توان به قانون مجاورت ( اشیا یا اهدافی که به یکدیگر نزدیکترند به احتمال بیشتری به عنوان یک گروه ادراک می شوند )؛ قانون پیوستگی یا مداومت ( اشیا یا اهدافی که به نظر می رسد شکلی مداوم را تشکیل دهند، به عنوان یک گروه درک می شوند ) ؛ قانون محصورشوندگی ( گرایشی که سبب می شود افراد به صورت ذهنی، مناطق یا نقاط خالی را پر کنند تا یک کل ایجاد شود)؛ قانون بافت ( تمایل به در یک گروه قرار دادن آیتم هایی با بافت یکسان )؛ قانون سادگی ( در یک گروه قرار دادن آیتم ها به ساده ترین طریق ممکن ؛ و قانون سرنوشت مشترک ( در یک گروه قرار دادن اشیائی که با سرعت یکسان و در جهت یکسانی حرکت می کنند).

مفهوم گشتالتی دیگری که اهمیت کل را نشان می دهد، وابستگی طرح و زمینه است. روانشناسان گشتالتی به معرفی این ایده پرداختند که ادراک در زمینه هایی رخ می دهد که شامل طرح ( که بخش اعظم توجه بیننده را به خود معطوف می کند) و زمینه ( پس زمینه ) است. نه طرح و نه زمینه بدون کنتراستی که این دو برای یکدیگر ایجاد می کنند، نمی توانند وجود داشته باشند. بنابراین آن ها کلی تجزیه ناپذیر را ایجاد می کنند که تنها به عنوان فرایندی دینامیکی که فراتر از مجموع اجزای آن است قابل درک می باشد.

کهلر در این مدت به تحقیق بر روی نخستی ها مشغول بود و به یافته های مهمی در زمینه یادگیری و حل مسئله دست یافت که در آینده به نظریه گشتالت کمک شایانی کرد. تحقیقات او بر insight learning متمرکز بود که طی آن آزمودنی به صورت ناگهانی به پاسخ مسئله دست می یابد ( پاسخ مسئله ناگهان به ذهن خطور می کند) و یافتن پاسخ مسئله ناشی از آزمون و خطا و یا شرطی سازی نیست. از نظر گشتالتی ها این بینش ناشی از ایجاد درکی کلی به مساله است. بنابراین کهلر پیشنهاد کرد بررسی یادگیری بر پایه ای جدید صورت گیرد که بر اساس آن یادگیری نتیجه تفکر سطح بالا، شامل سازماندهی مجدد و خلاقانه اطلاعات به منظور یافتن راه هایی جدید برای نگاه به مسئله است.