سال‌ها قبل ما با موج دهه‌ی 60 وارد دانشکده‌ی فنی شدیم. همه‌مان می‌خواستیم مهندس باشیم و مهم نبود چه مهندسی. انتخاب‌هایمان هم عموماً با برق شریف شروع می‌شد و فارغ از رتبه‌مان تا انتخاب صدم ادامه می‌یافت. برای این کار از مشاوران هم کمک گرفته بودیم. مبلغی پرداخت می‌کردیم تا از ما بپرسند رتبه‌مان چند شده و بعد همین 100 گزینه را برایمان بنویسند. آن‌هایی که کمی شجاع‌تر بودیم گاهی به‌جای شریف از تهران یا امیرکبیر شروع می‌کردیم و یا به لطف شنیده‌هایمان مکانیک و کامپیوتر و عمران انتخاب‌های اولیه‌مان بودند. بااین‌حال گزینه‌ی نهایی فرقی نمی‌کرد. همین‌که مهندس باشیم و اسم دانشگاهمان را همه بشناسند کافی بود. شریف ام آی تی ایران بود، تهران مهد مهندسی کشور، امیرکبیر را هنوز پلی‌تکنیک می‌گفتند، شهید بهشتی دانشگاه ملی و بر بام ولنجک و علم و صنعت شهره به عشق و ... . مهندسی مهم بود، چون مهندس‌ها کشور را می‌ساختند، چون مهندس‌ها ریاضی می‌دانند و هوش و استعداد را هم حتماً فقط با ریاضی می‌سنجند، وگرنه سایر رشته‌ها که مُشتی حفظیات بود. حتی علوم کامپیوتر هم راضی‌مان نمی‌کرد، چون مهندسی نبود. نمی‌دانستیم که داستان فهم اشتباه ماست از این دو رشته.

 

طولی نکشید که واقعیت‌ خودش را به ما تحمیل کرد. نه مهندسی مجموعه‌ای یکدست بود و نه رشته‌هایی که نصیب ما شده بود آن چیزی بود که فکرش را می‌کردیم. نه قرار بود آینده‌ی کشور را به ما بسپارند و نه ما در حد و اندازه‌ی آینده‌سازی بودیم. مهندسی که قرار بود خلاقیت و حل مسئله باشد هم پر بود از حفظیات (اصلاً مگر بدون حفظیات هم می‌شود آخر). قبل‌تر فکر می‌کردیم پروفسور انسانی است که عمرش به کار علمی گذشته و حتماً لقبی است از روی اصالت. اما این هم نبود، اساتید همان‌قدر عادی بودند که ما بودیم. همان‌قدر می‌دانستند که ما می‌دانستیم (و در بسیاری از موارد حتی کمتر).

 

دانشکده فنی

 

ما وارد دنیای جدیدی شده بودیم و شروع کرده بودیم به خواندن. فلسفه، علوم اجتماعی، روانشناسی، اقتصاد، ادبیات، زبان‌شناسی، علوم اعصاب و هر چیزی به‌غیراز حفظ کردن روش‌های محاسباتی برای ما بسیار جذاب‌تر از رشته‌های خودمان بود. ما اشتباه کرده بودیم. موجی که ما را به سمت مهندسی برده بود، در میانه‌ی راه ما را تنها گذاشت. آن زمان‌ها آموزش عالی ایران را تشبیه می‌کردند به قیف وارون. کشور دلش نمی‌خواست حالا که ولع مهندس شدن را در دل جمعیت چند صدهزارنفری کنکوری انداخته، سرمایه‌اش را پشت درهای کنکور نگه دارد. پس دهانه‌ی قیف را آن‌قدر گشاد کردند که شد لوله‌ی بیست‌وچهار اینچ. تعداد دانشگاه‌های مهندسی روزبه‌روز بیشتر می‌شد و به تبعش تعداد فارغ‌التحصیلان کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکتری مهندسی هم افزایش یافت. حالا دیگر نه‌تنها خبری از علاقه نبود، که استخدام هم در دستان کسی بود که کمترین حقوق را پیشنهاد دهد.

 

من اولین نفری نبودم که تصمیم به تغییر مسیر به سمت علوم انسانی گرفتم. قبل از من هم خیلی‌ها برای ارشد به سراغ علایقشان رفته بودند. بااین‌حال تصمیمم هنوز برای اکثریت عجیب بود. سال‌های بعد اما تغییر رشته به هنر، فلسفه، ادبیات، گروه علوم اجتماعی، روانشناسی و اقتصاد تبدیل به موجی بزرگ شد. صنعت، اقتصاد و ساختار کشور ظرفیت این حجم از مهندس را نداشت. مدیران و کارمندان استخدام‌شده با کمترین حقوق هم قابلیت افزایش ظرفیت صنعت را نداشتند.

 

دانشکده ادبیات

 

سیستم‌های انسانی پویایی عجیبی دارند. مهاجرت تحصیلی پیش از ما هم بود، اما در حجمی که اسمش همچنان فرار مغزها باشد. این بار اما تبدیل شد به موج مهاجرت تحصیل‌کرده‌ها. درصدش را نمی‌دانم، اما فکر می‌کنم بیش از 70 درصد ورودی‌مان که به سمت تغییر رشته نرفته بودند، درنهایت پس از پایان دوره‌ی کارشناسی و یا ارشد وارد روند به‌اصطلاح اپلای و مهاجرت شدند.

 

دوست ندارم همه‌چیز را شخصی کنم، اما موج سوم را زمانی حس کردم که رتبه‌ی 1 کنکور تجربی دانشجوی برق شریف بود. این‌که هدف چه بود مهم است، اما بیش از هدف برداشتی بود که رخ داد. انگار جواب انشای علم بهتر است یا ثروت را به‌یک‌باره داده باشند، آن‌هم نه در متن و نه در گفتگو. جواب را در عمل نشانمان داده بودند، آن‌هم با استهزاء. موج سوم هجوم به کنکور تجربی بود. اگر زمانی عظمت در ارج، ایران‌خودرو، سایپا ، کفش ملی، مپنا، صاایران و غیره بود، حالا دیجی کالا، اسنپ، زودفود و پین‌تا‌پین که اسنپ صاحبشان شده، تپسی، دیوار، شیپور و امثالهم حرف اول را می‌زنند. داستان پیشی گرفتن خدمات از صنعت، داستان واسطه‌ها و فروشنده‌ها. پس اگر خدمات سودآورتر است، پس حتماً گروه پزشکی و حیطه‌ی بهداشت و درمان، هنر معطوف به سرمایه، زبان‌های خارجی با هدف تدریس و هر آنچه در حوزه‌ی خدمات بگنجد هم باید داوطلب بیشتری جذب کند.

 

امسال بیش از شصت درصد از داوطلبان کنکور در گروه تجربی شرکت کردند. سیزده درصد از شرکت‌کنندگان گروه تجربی فارغ‌التحصیل و یا دانشجوی رشته‌ی دیگری هستند. خودمان را فریب ندهیم. این تغییر روند نه حاصل الگو گرفتن از پزشکان شرکت‌کننده در برنامه‌های صبحگاهی تلویزیون است، نه به دلیل علاقه‌ی وافر به شناخت انسان و نه به خاطر علاقه به وبلاگ 1پزشک. این تغییر روند حاصل محاسبه‌ی اقتصادی بر مبنای شرایط روز بازار است. درست مشابه همان محاسباتی که آگاهانه و ناخودآگاه زمانی موج دهه‌ی شصت را به سمت مهندسی کشاند.

 

این بار هم همان روند را طی خواهیم کرد. ظرفیت پذیرش گروه تجربی، 180 هزار نفر و ظرفیت پذیرش گروه پزشکی 9 هزار نفر است. جهت مقایسه باید بدانیم که در ایران 117 هزار پزشک و در انگلستان 185 هزار پزشک داریم. جمعیت ایران 80 میلیون نفر و جمعیت انگلیس 65 میلیون نفر است. به‌ظاهر نسبت پزشکان به جمعیت در ایران کمتر از انگلستان است، اما میزان مراجعه به پزشک را هم نباید قابل‌مقایسه دانست. سازمان نظام پزشکی تلاش خواهد کرد تا جلوی افزایش ظرفیت گروه پزشکی را بگیرد، چیزی که در مورد مهندسان وجود نداشت. اما ساختار هم نمی‌تواند این حجم عظیم شرکت‌کننده را پشت سد کنکور نگه دارد. جمعیت شرکت‌کننده‌ها افزایش می‌یابد و همان‌طور که در مهندسی ظرفیت‌ها به حالت انفجار درآمد، در گروه پزشکی هم‌ظرفیت‌ها افزایش می‌یابد.

 

دانشکده پزشکی

 

ده سال بعد شمار زیاد فارغ‌التحصیلان گروه پزشکی روانه‌ی بازار کار می‌شوند. بازاری که نمی‌شود ظرفیتش را افزایش داد، بازاری که قابل‌گسترش نیست. پس به‌ناچار خبری از جراحی‌های چند ده‌میلیونی و ویزیت‌های سرسام‌آور و مطب‌های مملو از مراجع هم نخواهد بود. سال‌ها قبل ما رشد قارچ گونه‌ی کارخانه‌های تولیدکننده‌ی ماکارونی، پفک و چیپس، نوشابه، کفش و امثال این‌ها را دیده‌ایم. هرکدامشان برای دوره‌ای بخش زیادی از تبلیغات را هم به خودشان اختصاص دادند، اما خیلی زود حجم رقابت باعث کاهش قیمت‌ها و حذف اکثرشان شد. رشد شدید ساخت‌وساز و به تبعش صنایع و دلالان و فروشنده‌های مرتبط با مسکن را هم تجربه کرده‌ایم. همان‌ها که امروز از رکود بازار می‌نالند، بی‌آنکه متوجه باشند، رشد ساخت‌وساز نیاز کشور نبود، بلکه ایجاد نیازی کاذب بود که هنوز هم ادامه دارد و روزی قطعاً زمین خواهد خورد. داستان گروه تجربی و پزشکی هم همین خواهد شد. شاید برای یک دهه با ایجاد نیاز کاذب به جراحی‌های زیبایی بتوان سرمایه‌ی بسیاری را روانه‌ی این بخش از خدمات کرد، اما بازارهای کاذب برای همیشه ثبات نخواهند داشت.

 

امسال بیش از شصت درصد از شرکت‌کنندگان کنکور سراسری داوطلب گروه تجربی بودند. سال‌های بعد این درصد بیشتر هم می‌شود، اما مسیری که شما می‌روید همانی است که ما حتی بدون حساب‌وکتاب اقتصادی رفته بودیم. اقتصاد مهم است، اما امیدوار نباشید تصور آینده‌ی اقتصادی (تصوری که من به تجربه آن را اشتباه می‌دانم) شمارا به رشته‌تان علاقه‌مند کند. و انتظار نداشته باشید که بدون علاقه به رشته‌تان، سال‌های تحصیل جدا از مزایای جانبی دانشگاه ( آن‌هم نه همه‌ی دانشگاه‌ها) سال‌های لذت بخشی باشد. اگر صرفاً تحصیل را وسیله‌ی اقتصاد بهتر می‌خواهید، این شهر پر از شغل‌هایی است که دوستش ندارید و درآمد قابل‌توجه یا دست‌کم خوبی نصیبتان می‌کند.

 

کمبود فضاهای فرهنگی و اجتماعی مناسب در کشورمان و تراکم سرمایه‌ی اجتماعی در دانشگاه‌ها (به شکل دانشجو) باعث شده تا دستیابی به برخی تجربه‌ها هنوز تا حدی زیادی صرفاً در دانشگاه ممکن باشد. بنابراین من جرئت نخواهم کرد تا به شما توصیه کنم اگر علاقه‌ی شغلی‌تان در دانشگاه نیست، از همان ابتدا به سراغ کار بروید. اما دست‌کم علایقتان را بشناسید. درهای دانشگاه برخلاف تصور به روی هیچ‌کس بسته نیست. قبل از انتخاب گروه و رشته به دانشگاه‌ها بروید، با دانشجویان رفت‌وآمد کنید و حتی در کلاس‌ها بنشینید. دانشگاه تنها آن چیزهایی نیست که فارغ‌التحصیلان سال‌های قبل مدرسه‌تان برای شما تعریف می‌کنند. دانشگاه را باید تجربه کرد. هیچ‌دانشی در دانشگاه مستقیماً از طریق اساتید به مغز شما ارسال نمی‌شود. این خود شما خواهید بود که باید برای یادگیری بگردید، بخوانید، ببینید، بشنوید و امتحان و تمرین کنید. و هیچ‌کدام این‌ها در بلندمدت بدون علاقه شدنی نخواهد بود، مگر این‌که مزایای جانبی نظیر پرستیژ یا پول بزرگ‌ترین علاقه‌ی زندگی شما برای تمام عمر باقی بماند.