این روزها کمتر کسی است که به هوش خود توجه نکند. با این حال اطلاعات عمومی در این زمینه تا حد زیادی تحت تاثیر باورهای نادرست شکل گرفته.علارغم پژوهش های بسیاری که در زمینه ی هوشبهر(IQ) انجام گرفته ، هنوز بسیاری از مردم هوشبهر را صرفا ناشی از وراثت می دانند.بی شک وراثت نقش مهمی در تعیین هوش دارد ، اما بهتر است بدانید وراثت تعیین کننده حدود هوشبهر است.به عنوان مثال میانگین هوشبهر ژاپنی هایی که در اوایل قرن 20 به دنیا آمده اند ، 105-102 بوده در حالی که این رقم در مورد ژاپنی های متولد سالهای 1982-1946 به 115-108 رسیده.چنین تغییری در طول این زمان نمی توانسته ناشی از وراثت باشد بلکه می بایست ناشی از محیط بوده باشد. در ادامه به سه عامل مهم و تاثیر گذار بر هوشبهر در دوران کودکی پرداخته خواهد شد.

 فردی با سطح هوش برجسته در شرایط محیطی متفاوت می تواند هوشبهری معادل 180-65 داشته باشد.در واقع محیط می تواند شما را به یک عقب افتاده یا یک نابغه تبدیل کند.بر این اساس بسیاری از کشورها برنامه ریزی های متعددی برای رشد توان ذهنی و بالا بردن هوشبهر ترتیب داده اند.سوال این جاست که در کشور ما تا چه حد به این مسئله پرداخته شده؟ در ادامه سه مورد از موارد تاثیرگذار بر روی هوشبهر را بررسی خواهیم کرد:

 

وضعیت اقتصادی: در حال حاضر کمتر به موضوعی برمی خوریم که تحت تاثیر وضعیت اقتصادی نباشد. هوشبهر هم از این قاعده مستثنی نیست.وضعیت تغذیه کودکان در خانواده های کم درآمد تفاوت چشمگیری با خانواده های مرفه دارد.تفاوتی که از دوران بارداری مادر شروع شده و شاید تا پایان عمر ادامه یابد.زمانی که صحبت از سوءتغذیه می شود اکثر افراد بر روی وضعیت فیزیکی-جسمانی متمرکز می شوند و کمتر به تاثیرات آن بر روی هوشبهر توجه می شود. در این خانواده ها پدر و مادر زمان کمتری را صرف کودکان می کنند و به ناچار می بایست به دنبال تامین حداقل های مالی باشند.واقعیت این است که خانواده هایی با سطح اقتصادی بسیار پایین ، از نظر تحصیلات و آگاهی اجتماعی هم در سطح پایین تری هستند و رفتار آن ها با کودک ، کمتر در پاسخ به کودک و پذیرای رفتارهای آزادانه کودک است.فرزندان این خانواده ها کمتر برای رشد به مهدکودک های مناسب فرستاده می شوند و تنها زمانی به مهدکودک می روند که مادر خانواده هم شاغل است و با توجه به وضعیت اقتصادی عموما مهدکودکی انتخاب می شود که وظیفه ی نگهداری از کودک را می پذیرد ، نه رشد ذهنی او را.در چنین شرایطی باید پذیرفت که دیگر جامعه تنها گرفتار طبقات اقتصادی نیست بلکه به طور کلی طبقات هوشبهر! هم جامعه را در بر می گیرند.علارغم تمام این مشکلات راه حل های هم وجود دارد.در آمریکا در سال 1965 پروژه ای تحت عنوان head start programs آغاز به کار کرد.طی این پروژه معلمان ویژه ای ، چند بار در هفته به کودکان 5-2 ساله ی خانواده های کم در آمد سر می زدند و با آن ها به بازی های ویژه ای می پرداختند، مادران و پدران را تعلیم می دادند و گاهی کودکان در کلاس های ویژه ای شرکت می کردند.نتیجه مشخص بود، هوشبهر این کودکان در مقایسه با سایرین تا 10 نمره افزایش یافت و از اعتماد به نفس و مهارت اجتماعی بالاتری برخوردار شدند.جای سوال است که در کشور ما تا چه حد به چنین برنامه ریزی هایی توجه می شود؟

 

مهدکودک و کودکستان: مهدکودک ها به طور کلی برای نگهداری از کودکانی که پدر و مادر شاغل دارند ساخته شد.در حالی که کودکستان ها برای آموزش و بالا بردن سطح رشد کودکان طراحی شده اند.این تفاوت البته در کشور ما چندان مورد توجه نیست.به هر حال چه کودکستان و چه مهدکودک امروزه نقش آموزشی را هم بر عهده می گیرند.به طور کلی کودکستان ها به دو نوع کودک محور و معلم محور تقسیم می شوند.در کودکستان های کودک محور ، خود کودک از بین فعالیت های مختلف یکی را انتخاب می کند.در حالی که در کودکستان های معلم محور که عموما شکل کلاس های مدرسه ( در ایران ) را دارند ، کودکان طبق برنامه از پیش تعیین شده آموزش می بینند.تحقیقات نشان داده کودکستان های کودک محور در ارزیابی های تحصیلی ، زبان ، مهارت های حرکتی و پی بردن به توانایی های خود موفق ترند.این در حالی است که اکثر والدین کودکستان های معلم محور را ترجیح می دهند. واضح است که والدین با نگاهی سطحی ، یادگیری کلمات انگلیسی ، اعداد ، حروف الفبا و به طور کلی مسائل قابل مشاهده را به رشد توانایی هایی که در کوتاه مدت قابل مشاهده نیستند ترجیح می دهند.البته در کشور ما نقش مراکز دولتی در اطلاع رسانی و شکل دهی و نظارت بر کودکستان ها علارغم اهمیت بالایی که دارد ، تا حد زیادی نادیده گرفته شده.در حالی که کمتر کسی حاضر است کودکش به دست افراد غیر متخصص سپرده شود ، اکثر کودکان به مهدکودک هایی می روند که تنها مدیر اسمی آن فردی با تحصیلات مربوطه (و شاید حتی در سطح بالا) باشد.در حالی که در عمل اکثر کارها به دست افرادی که تخصصی در این زمینه ندارند انجام می پذیرد.

 

مدرسه و دانشگاه: امروزه بخش اعظم افراد دوره ی 12 ساله ی مدرسه و حداقل دوره ی 6-4 ساله ی دانشگاه را طی می کنند.حضور 16 ساله در مراکز آموزشی سبب می شود این مراکز نقش عمده ای در رشد یا تضعیف توان ذهنی و اجتماعی افراد بر عهده گیرند.مسئله ای که بارها از آن شنیده ایم و تنها شنیده ایم تفاوت کلاس های سنتی و کلاس های آزاد است.در کلاس های سنتی دانشجو (دانش آموز) پشت میز می نشیند ،  نقش منفعلی در کلاس ایفا می کند و تنها به سوال ها یا تمرینات جواب می دهد و مدرس تنها مرجع صلاحیت دار است.در کلاس های آزاد دانشجو در تصمیم گیری ها شرکت می کند ( نه تنها تصمیم گیری زمان امتحان میان ترم!) کارها به صورت گروهی و با انتخاب خود دانشجویان صورت می پذیرد، فضای آزاد برای بحث وجود دارد و دانشجویان با سرعت مناسب خودشان یاد می گیرند.گرچه به ظاهر در کلاس های سنتی پیشرفت تحصیلی اندکی بیشتر است اما در کلاس های آزاد خلاقیت و تفکر واگرا ، تفکر انتقادی و ارزش گذاری برای تفاوت های فردی بیشتر است.در کشور ما سال هاست که همچنان کلاس های سنتی حکم فرمایی می کنند. علاوه بر آن علارغم تمام گفته ها همچنان اکثریت (و شاید تمامی) دروس بر پایه حفظیات تدریس و آزموده می شوند.چنین شرایطی منجر به کاهش خلاقیت،رشد ذهنی و حتی افزایش رفتارهای تنشی در کلاس می شود.این موضوع در دانشگاه شدت بیشتری به خود می گیرد،زمانی که حتی کلمه معلم جای خود را به استاد می دهد.کلمه ای که صاحب جایگاه و قدرت بالاتری است.این معضل البته تا حدی برگرفته از فرهنگ پدرسالار است که گویا قصد ندارد به خود تکانی دهد.معلم و استاد، در بالترین جایگاه کلاس، چه از نظر ذهنی و چه از نظر حقوقی قرار دارند و حتی مرجع تشخیص صلاحیت اخلاقی هم به شمار می آیند و می توانند بنا بر نظر خود دانشجو را از کلاس اخراج کنند و یا بر طبق معیارهای غیر قابل سنجش نمره دهی کنند.