ایالات‌متحده‌ی آمریکا از برجام خارج شد. دو شب پیش و در میانه‌ی تصمیم‌گیری قدرتمندان، احساس شکست کردم، احساس سرخوردگی و  ناامیدی. نه ترس سرمایه‌ای را داشتم که هیچ می‌شود و نه نگران دلارهایی بودم که نخریده‌ام. نه؛ نگران این‌ها نبودم. استانبول و فردوسی مسیر من نیست. من پرسه‌زن خیال‌پرداز سی تیرم همچنان. ترسم اما از زمستان بود، از فریاد:

 

وای بر من، همچنان می‌سوزد این آتش

آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان؛

و آنچه دارد منظر و ایوان.

من به دستان پر از تاول

این‌طرف را می‌کنم خاموش،

وز لهیب آن روم از هوش؛

زآن دگرسو شعله برخیزد، به گردش دود.

تا سحرگاهان، که می‌داند، که بود من شود نابود.

خفته‌اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر،

صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر؛

وای، آیا هیچ سر برمی‌کنند از خواب،

مهربان همسایگانم از پی امداد؟

سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد.

می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد!

 

من ناامید از راه، همان زمان که همه بلندگوهایشان را برای اعلام شکست به دهان برده بودند، همان زمان که همه فریاد می‌زدند:

 

ای شمایان

ای اسلاف من

آن هنگام که از ناتوانی ما 

سخن در میانه بود

قدر روزگار خویش بدانید که ما

بیش از کفش هامان، وطن عوض کردیم

 

همان زمان نیازمند نجوایی هرچند آرام بودم در گوشم:

 

نفرت از لئامت 

چهره می‌خراشد و 

نفرت از ستم صدا را.

ای دریغ

ما که زمین را

تمام زمین را مهربان می‌خواستیم

خود با یکدیگر

مهربان نبودیم هرگز

ما هرگز مهربان نبودیم

 

ای شمایان

ای اسلاف من

اگر شد آن روز که انسان

باور انسانی دیگر باشد

آن روز ما را به نیکی یاد کنید

 

درست زمانی که شما شیپور به دست عزم سفر کردید، من نجوایم را یافتم:

 

«تکرارش رو دست‌کم برای خودم واجب و مفید می‌دونم:
«امید» ماله‌کشی ظلم و بی‌لیاقتی و بی‌تدبیری نیست. زاییده‌ی احساس مسوولیتی است که نسبت به خانواده‌ام، آشنایانم و نسل‌های بعدی دارم. هرگز از آینده‌ی این کشور و مردم ناامید نبوده و نیستم و نخواهم بود. قصد هم ندارم جایی برم. این از من.

خودشیفتگی, هزار بدی داره، یه خوبی: من فکر می‌کنم که تحت هر شرایطی می‌تونم برای آدم‌های اطرافم مفید باشم. ایمان دارم به این. ضمن این که واقف ام به بی‌عدالتی‌ها و فساد بسیار، و هرگز سمت توجیه‌شون نمی‌ایستم، اما به قدر یک‌نفر، همه‌ی سعی‌ام رو می‌کنم که روی حتی یک‌نفر اثر بگذارم.

ده‌سال قبل چندنفر اخبار حوزه‌ی فرهنگی کودکان رو دنبال می‌کردن؟ چندتا خبرنگار بودن که به جز اخبار صریح سیاسی و اجتماعی مربوط به کودکان {اعدام کودکان و کودکان کار و ...} اخبار دیگر رو دنبال کنند؟ خیلی‌هاشون این‌جا حضور دارن و می‌تونن شهادت بدن که کی با پیغام و خواهش، ترغیب‌شون کرد؟

مهم نیست خواننده‌ی این نوشته چی فکر کنه. من پونزده‌سال در اینترنت نوشته‌ام و بوده‌ام همه‌جا. سال‌هایی که همه دنبال کار «جدی» در روزنامه و تلویزیون و کتاب بودن, من وقتم رو این‌جا صرف کردم و به زعم خودم، خیلی هم جدی بوده و هستم. خوب می‌دونم اثر گذاشته‌ام به سهم خودم.

خطای بسیار داشته‌ام، از ترس از بی‌سوادی خودم ناشی شده. اما همیشه و همیشه سعی کرده‌ام خودم رو اصلاح کنم و راه درست‌تر رو انتخاب کنم. جاهایی از ترس بی‌کاری یا مسایل شخصی، سکوت کرده‌ام. اما سعی کرده‌ام طرف درست بایستم و هرروز نزدیک‌تر بشم به‌ش. یاد گرفته‌ام، خرج کرده‌ام.

لزومی نداره مثلن حتمن در انتخابات شرکت کنم یا نکنم، یا ماله بکشم روی تباهی‌ها. حالا یقین دارم که می‌تونم تک به تک، هرجا که شد، به بچه‌های اطرافیانم چیزی یاد بدم. حاصل کل عمرم اگر تغییر آینده‌ی یک دو تا بچه باشه، برنده ام. هرسال به این ایده امیدوارتر می‌شم.

یه مرحله هست که این‌جا، بود و نبودت فایده نداره. یا به زور و ارعاب و اجبار، بیرونت می‌کنن. و بدون این هم، البته رفتن، انتخاب شخصی آدم‌هاست و قضاوت‌کردنی نداره اصلن. حرفم روی تصمیمه. برای خودم تکرار می‌کنم که تا زورم نکرده‌اند و تا دقیقه‌ای که فکر کنم این‌جا مفیدم، باید بمونم.

کل حرفم اینه که با این حجم از ناامیدی در آدم‌های اطراف، فقط بدتر می‌شه همه‌چی. در بدترین روزها، بعداز غرزدن‌های حق و ناحق، خودم رو مجبور می‌دونم که سر پا کنم از دوباره، و به اطرافیانم هم یادآوری کنم که همه‌ی ما نسبت به هم مسوولیت داریم، و این مسوولیت ربطی به حکومت نداره.

من سروکارم با بچه‌هاست، به تجربه‌ی دیگر کشورها نگاه می‌کنم و سعی می‌کنم برای جدی‌تر برای بچه‌های این کشور کاری کنم در کنار دیگران؛ کمک به تربیت یک‌نفر، یه پله است به سمت رستگاری و صلاح.

این مدت، به خاطر چندتا پروژه‌ی کاری و غیر کاری، تجربه‌ی آدم‌هایی رو که در روستاها بچه‌ها رو آموزش می‌داده‌اند دوباره‌خوانی می‌کنم؛ و فکر می‌کنم در کنار تمام روش‌هایی که افراد مختلف برای ساخت کشورشون پیش گرفته‌اند، این‌یکی جوابش در بلندمدت، ماندگارتره. کمی هم این کار رو بلدم.

چندسالی است که سعی می‌کنم اخبار روز رو برای پدر و مادرم موبه‌مو توضیح بدم. هرچیزی که درباره‌ی یک اتفاق سیاسی خونده و می‌دونم، براشون به ساده‌ترین شکل توضیح می‌دم. اثرش رو می‌بینم. از راه معاشرت با دو خواهرزاده و یک برادرزاده، دینا خیلی کتاب‌دوست شده و محیا عاشق تئاتر و بازی‌گری.

در دوستانم، اونا که بچه دارند، به‌شون کتاب معرفی می‌کنم. اگر جایی تئاتر کودکی هست، حتی بلیط می‌خرم براشون. از حقوق این ماهم برای غریب به اتفاق اعضای گروه تلگرامی فامیل وی‌پی‌ان خریدم که بی‌دردسر بتونن باشن و بخونن :)))
این کارها رو می‌تونم بکنم و می‌کنم. علی برکت‌الله!

کسانی که هنوز در روستاها کتاب‌خونه می‌سازن برای مردم برای بچه‌ها. کسانی که ترانه‌های اقوام رو بدون پول و منت، جمع می‌کنن، کانال تلگرامی و سایت درست می‌کنن براش، کسانی که بدون حقوق از جایی، بانی خیر می‌شن در اطلاع‌رسانی اخبار مربوط به کودکان، این‌ها هم نشانه‌های امید و آینده اند.»

 

من معمولاً مطالب دیگران را مستقیماً به این شکل نشر نمی‌دهم، تا از تعمیم‌ها و قضاوت‌ها در امان بمانم. این بار اما تفاوتی هست. ایشان را نمی‌شناسم و لزوماً حرف‌به‌حرف کلماتشان هم کلمات من نیست. اما از یک‌چیز مطمئنم: ما نیازمند چنین نجواهایی هستیم برای فراموش نکردن؛ نیازمند یادآوری. خانم‌ها، آقایان پیش از سفر یک‌بار با خودتان آرزوهای کودکی‌تان را مرور کنید. قبل از تبدیل سرمایه‌هایتان، قبل از سود کردن‌هایتان، یک‌بار با خودتان تکرار کنید، سود شما شهروند دیگری را فقیر می‌کند. شهروندی که می‌توانست دوست نزدیک شما باشد.

دیشب باران شهر را شست...

+ شعر اول بخشی است از فریاد مهدی اخوان ثالث، شعر دوم و سوم دو بخش متفاوت از به آنان که پس از ما به دنیا می‌آیند از برتولت برشت و ترجمه‌ی شاهکار بینش پژوه

+ تصویر مطلب عکس است از ساختمان موزه ملی ایران