ایران و زندگی روزمره

۲۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

استیضاح فرجی دانا : وقتی همگان حق نظر دهی دارند

دکتر فرجی دانا استیضاح شد و راستش اساسا حوصله توضیح و بحث برایم باقی نمانده، آن هم هنگامی که در جلسه استیضاح بحثی در زمینه علوم، تحقیقات و فناوری انجام نمی شود.

خدا را شکر که نظر ما دانشجویان دانشگاه تهران و همین طور اساتید دانشگاهی فاقد هر گونه اهمیتی است، چرا که ما نه دانشی در زمینه علوم داریم و نه آشنایی ای با فضای دانشگاهی.

این نیز بگذرد...

۲۹ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سروش

اندیشه سازان

دهه شصت و دهه شصتی ها دیگر فقط خاطره و نوستالژی نیستند. راستش را بخواهید حتی دیگر با ارزش نیستند. حالا دهه شصتی ها تبدیل به اصطلاحی پیش پا افتاده شده که ممکن است هر جایی به آن بر بخورید. حتی از کلمات و جملات و خاطرات نیز فراتر رفته و تبدیل به راهی برای درآمدزایی شده. برایش کتاب چاپ می شود و طی مدت کوتاهی چاپ اول جای خود را به چاپ دوم و چاپ دوم جای خود را چاپ های بعدی می دهد، کتاب هایی که حتی نویسندگانشان یا بهتر است بگویم گردآورندگان مطالبشان، خود از نسلی دیگر هستند. هر روز بر سایت ها و وبلاگ های دهه شصتی ها افزوده می شود، بدون آن که کسی از تفاوت هویتی دهه شصتی ها بپرسد. بدون آن که چیزی به هویت دهه شصتی ها افزوده شود. دهه شصتی ها فقط نوستالژی نیستند، همه چیز در نداشته های دهه شصتی ها، بازی های کامپیوتری ساده، برنامه های تلویزیونی پیش پا افتاده با گرافیک پایین، صابون فلان و چیپس بهمان خلاصه نمی شود. بر حسب اتفاق، برحسب قوانین طبیعی، بر حسب اثر پروانه (یا هر چیز دیگری که خودتان صلاح می دانید) متولدین دهه شصت در کشورمان دوره ای نسبتا خاص را تجربه کرده اند که امروز هیچ کس از آن صحبت نمی کند. شاید به این دلیل که خریداری ندارد. شاید برای این که دیگر خودمان هم شبیه گذشته نیستیم. با این حال به نظرم ( احتمالا نوشته های این وبلاگ شبیه به نظرات من هستند) مهم ترین تجربیات دهه شصتی ها تجربه اجتماعی است که در آن خاص ها حضوری پررنگ تر داشتند. دورانی که در زمینه های گوناگون منحصر به فردها و تکرار نشدنی هایی حضور داشتند که بعید است دیگر این گونه تجربشان کنیم. دوران طلایی نشریات، دوران گفت و گو ( حتی به رغم اشتباهات )، دوران رادیکال ها و حتی دوران وبلاگ نویسی و انجمن های اینترنتی...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاید کلمه اندیشه سازان امروز برای خیلی ها بی معنی باشد. نمی دانم چه چیزی جایش را گرفته (و راستش دوست هم ندارم که بدانم، چون هنوز هم فکر نمی کنم اندیشه سازان تکرار شدنی باشد)، حتی نمی دانم جایی مانده است تا کسی بخواهد آن را بگیرد یا نه... اندیشه سازان انتشاراتی کنکوری بود، کنکور در زمانی که هنوز درس و دانشگاه وجهه ای قابل تامل داشتند و راهی برای فرار از سربازی به حساب نمی آمدند. کنکور در دوره ای که صرف نشستن بر صندلی کنکور ( و به لطف دوستان ، اخیرا حتی بدون حضور در کنکور ) به معنای ورود به دانشگاه نبود. دوره ای که 1313 معنا داشت، امیرآباد پیش از هر چیز یادآور کوی دانشگاه تهران بود، مردم عاشق پول بودند، ولی هنوز پول جایگزین شریف و تهران و امیرکبیر نبود.

اندیشه سازان در چنین دوره ای رونق داشت. انتشاراتی کنکوری که قطعا و قطعا فراتر از کنکور و تست و سرعت عمل بود. انتشاراتی با مدیرمسئولی فرهاد میثمی، با مجموعه ای از نویسندگان در میانشان از رتبه های یک رقمی کنکور تا دکتر متخصص یافت می شد. مجموعه ای که چیزی فراتر از کنکور می خواست. به قول فرهاد میثمی، ما ( اندیشه سازان ) ارزش انسان ها را به تعداد تست های عربی درست پاسخ داده در 15 دقیقه نمی دانیم، به همین دلیل هم بعد از کنکور از دانش آموزانمان رتبه کنکورشان را نمی پرسیم.

انتشاراتی با نشان آفتاب گردان. در ابتدایی یکی از کتاب هایشان در رابطه با آفتاب گردان چنین نوشته بودند:

" ... و آن گاه آفتاب گردانی از گوشه ای طلوع کرد و به میان کارهای ما سرک کشید. و ما هیچ ندانستیم آمدنش از کدامین سو بود. می دیدیمش که هر روز از سحرگاهان یک جا می نشینید، و بالا آمدن خورشید را نظاره می کند، و تا شامگاهان، همچنان روی بر او نگاه می دارد و با او می گردد. آنگاه تازه دانستیم که چرا به او می گویند «آفتاب گردان»!

و از آن جایی که خورشید در اسطوره ها نماد حقیقت بود، آفتاب گردان را نکو داشتیم، و خواستیم تا با ما بماند و نشان ما باشد؛ نه به آن نشان که خود را حقیقت بپنداریم، و نه حتی به آن توهم که روی خود را به سوی حقیقت بدانیم؛ بلکه تنها به نشان آرزویی که در سودای قلبمان روییدن گرفته بود، که « ای کاش می توانستیم آن گونه باشیم»

و اگر غیر از این بود، او هرگز نمی پذیرفت!

ــــــ

بسیاری اندیشه سازان را با مقدمه ها و موخره های فرهاد میثمی می شناسند. راستش دوستان زیادی را می شناسم که حتی کتاب هایی که مربوط به رشته شان نبود را نیز می خریدند تا فقط چند صفحه مقدمه و موخره بخوانند ( و خود نیز از این قاعده مستثنی نیستم!). اندیشه سازان و فرهاد میثمی به این ها هم اکتفا نکردند. از جمع کردن دانش آموزان برای اهدای خون گرفته تا درخت کاری، به دنبال راهی برای بهتر بودن می گشتند. در دورانی که انتشارات موفقی چون اندیشه سازان می توانست درآمدی قابل توجه داشته باشد، آن ها دست به ضبط صوتی کلاس های درسشان زدند تا با پخش کلاس های درس اندیشه سازان در رادیو، دانش آموزانی که توان مالی بالایی نداشتند و یا دانش آموزانی که در شهرها و روستاهای دور زندگی می کنند نیز بتوانند به صورت رایگان از این کلاس ها بهره ببرند. پس از آن حتی به سراغ ادبیات و تئاتر نیز رفتند. همکاری با انتشارات کاروان در نشر کتاب، برگزاری نخستین نمایشنامه خوانی در تهران و شاید خیلی چیزهای دیگر که از آن خبر نداریم. با این حال اندیشه سازان در سال 84 به دلایلی که هرگز بیان نشد، فعالیت هایش را متوقف کرد و مجوز انتشار کتاب هایش را به انتشارات مبتکران سپرد تا پایانی تلخ را برای دوست دارانش رقم بزند. شاید این پایان تنها یادآور شعر ابتدایی کتاب های اندیشه سازان باشد:

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

در انتها تنها به نوشته ای از نوشته های اندیشه سازان و فرهاد میثمی اکتفا می کنم. امیدوارم جایی حوالی میدان انقلاب ...



دوست گرامی

سلام

کنکور باز هم آمد و رفت، و باز همچون همیشه ی هر رقابتی ، عده ی معدودی به آنچه می خواستند رسیدند و عده ی کثیری از آنچه می خواستند بازماندند، و ما نمی دانیم تو که خواننده ی این سطور هستی از کدام گروهی. اما یک چیز را می دانیم و از آن بیم داریم. از این بیم داریم که در میان این هیاهو ها، شخصیت انسانی تو تبدیل به یک عدد شده باشد، حالا یک رقمی یا دو رقمی یا سه یا چهار یا...رقمی اش فرق نمی کند.این روزها، روزهایی است که همگان خودشان را به صورت یک عدد می بینند که در پای کارنامه شان درج شده؛و این ، مستقل از آنکه آن عدد چند باشد، کوچک باشد یا بزرگ ، یک رقمی باشد یا nرقمی ، چیزی نیست جز به حقارت کشیدن ظرفیت های وجودی انسان. زندانی ها از وقتی وارد زندان می شوند، دیگر نام و فامیل و هویت بیرونی ندارند؛تبدیل می شوند به یک شماره، که در همان بدو ورود به زندان ، پلاک آن را می اندازند گردنشان و یک عکس روبرو و یک عکس نیم رخ از آنها می گیرند.و آن زندانی از آن پس خودش را با آن شماره معرفی می کند؛از آن پس یک عدد است نه یک آدم. و چقدر سخت است که ما هر سال شاهد یک زندان 1/5 میلیون نفری باشیم، که همه ی آدم هایش به یک شماره تبدیل می شوند، و از این نظر بین آنها فرقی نیست،حتی شماره های 1، 2 و 3 اش عکس تمام رخ شان را می بینند که این جا و آنجا چاپ می شود.اگر عکس نیم رخشان هم چاپ می شد در کنار همان تمام رخ،شاید اندکی به خود می آمدند و از قید غرور خطرناکی که می تواند تا سال ها زندانی شان کند خلاصی می یافتند. و آن یکی ها که رقم شان بیشتر از آنی است که می خواستند، به کنجی می خزند و خود را در زندان غم اسیر می کنند.زندانی ، زندانی است.چه فرقی می کند که زندانی غرور باشد یا زندانی غم. و این که انسان با تمام ظرائف روحی اش، با تمام حساسیت هایش ، با تمام انسانیت هایش ، با تمام دغدغه هایش ، با تمام خوبی هایش (بیشتر) و بدی هایش (کمتر) را تبدیل کنیم به یک عدد و این بشود معیار ارزش گذاری ، چیزی نیست جز به حقارت کشیدن وجود بشر،و مایه تاسف است. حقا که بد امانتداری هستیم.

اما این با توست که در میان این قیل و قال از کدام گروه باشی.می توانی به این حقارت تن دهی و همرا با جریان سیلابی که شخصیت انسانی ات را به قهقرا می برد ، همراه می شوی. می توانی در غروز رتبه ی خود گم شوی یا در غم رتبه ای که مناسب خودت نمی دانی اسیر.اما......... می توانی جور دیگری هم باشی. می توانی زنجیر ها را پاره کنی ، خودت را از زندان تنگ آن چند رقم لعنتی رها کنی ، به سوی حقیقت فرار کنی ، ریه هایت را پر از اکسیژن انسانیت کنی ، بر فراز قله ی توانایی های بشر بایستی ، دستانت را هم باز کنی و بلند فریاد بزنی :«من یک انسانم ، با تمام ابعاد متنوعی که یک انسان دارد، و با تمام خصوصیاتی که بسیاری از انها منحصر بفردند.زنجیرها را پاره کرده ام، و مسیر عروج را میبینم که چقدر راه های مختلف دارد . من باز به پیش خواهم رفت.»

                                                                                          ***

و من دختر مهربانی را می شناختم که هر چند وقت یکبار به یکی از مراکز نگهداری کودکان بی سرپرست سر می زد ، و چه محبت ها که به بچه های آنجا داشت، و چقدر به آنها می رسید ، و بچه های آنجا چقدر او را دوست داشتند. و روزی که دیدم به خاطر رتبه ی چهار رقمی کنکورش دارد گریه میکند ، نشستم و های های به حال «انسانیت» گریستم. و بر خود لعنت فرستادم که مترهامان را چه شده است. آیا داریم ارزش های انسانی یک فرد را با این اندازه می گیریم که توانسته است در 18 دقیقه به چند سوال از 25 سوال عربی پاسخ دهد !

                                                                                          ***

دوست عزیز ،

اندیشه سازان هرگز تو را به صورت یک عدد نمی بیند.اندیشه سازان هرگز ابعاد بزرگ وجود انسانی تو را با چند رقم معامله نمی کند.خواه آن عدد بزرگ باشد یا کوچک. بدان و آگاه باش که ما برای تو به عنوان یک انسان ، بسیار بیش از این ارزش قائلیم ، بسیار بیشتر از آنکه فکرش را بکنی.

اگر ما زنگ نمی زنیم تا رتبه ی کنکورت را بپرسیم ، نه خدای ناکرده به آن سبب است که برای تو ارزش قائل نباشیم، بلکه دقیقا بر عکس ، فکر می کنیم ارزش تو بسیار بیشتر از آن است که یک عدد بخواهد بر قضاوت ذهنی ما راجع به آنچه تو در واقع هستی ، تاثیر بگذارد.

شاید اگر رتبه ی همه را بپرسیم؛عکس هایی را از رتبه های خاص چاپ کنیم ، برای عده ای تبریک عمومی درج کنیم و گل و شیرینی بفرستیم تا همه بفهمند که نتیجه ی کارمان چگونه بوده، کار و بارمان از این که هست خیلی هم سکه تر شود! اما من از هیچ کدام از دانش آموزانم رتبه هایشان را نخواهم پرسید، چرا که اگر رتبه ی خیلی خوبی باشد در معرض این لغزش قرار خواهم گرفت که حاصل سالها تلاش و پشتکار آن دانش آموز ، زحمات دبیران مدرسه اش ، زحمات خانواده اش  و ... ، همه و همه را به خودم نسبت دهم و این که فکر کنم فقط من بوده ام که عامل این موفقیت بوده ام ؛ هر چه فکر می کنم میبینم چنین توهمی از زیبایی اندیشه به دور است؛ ترجیح می دهم این همه تلاش زیبا را وجه المعامله ی تبلیغ خود نکنم؛ و اگر رتبه او رتبه ی خوبی نشده باشد ، تحمل سکوت سنگینی را که پس از سوالم حکمفرما خواهد شد، ندارم؛سکوتی که در طی آن، فرد به این می اندیشد که بین احساس حقارت ناشی از گفتن رتبه ی حقیقی (البته احساس حقارت به زعم خودش ) و فرافکنی یا دروغ برای رهایی از زیر فشار سرزنش احتمالی ، کدام را انتخاب کند. هرگز حاضر نیستم کسی را در چنین وضعیتی قرار دهم و لزومی هم به این کار نمی بینم.

این سطرها را برایت نوشتم تا بدانی ، تو بسیار ارزشمند تر از آن هستی که دیگران با قضاوت هایی بدون اطلاعات کافی درباره ی ظرفیت های فراوان تو بخواهند درباره ات فکر کنند،وراستش را بخواهی ، حتی بسیار ارزشمندتر از آن ..........که خودت فکر می کنی!

از یادتان نمی کاهیم

دوستدار شما

اندیشه سازان

۲۹ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۵۵ ۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
سروش

میعاد در لجن

بعضی چیزها همیشه در ذهن انسان حک می شوند و میعاد در لجن نصرت رحمانی هم برای من یکی از حک شده هاست. دلیلش مهم نیست، به هر حال نمی توانم چیزی را تغییر دهم.



رقصید


پر زد رمید

از لب انگشت او پرید

(سکه)

گفتم: خط

ــــــ

پروانه مسین

پرواز کرد

چرخید چرخید

پرپرزنان چکید کف جوی پرلجن

ــــــ

تابید سوخت فضا را نگاه ها

بر هم رسید

در هم خزید

در سینه عشق های سوخته فریاد می کشید:

- ای یأس ای امید

ــــــ

آسیمه سر به سوی سکه تاختیم

از مرز هست و نیست

تا جوی پرلجن

با هم شتافتیم

آن گه نگاه را به تن سکه بافتیم

ــــــ

پروانه مسین

آیینه وار بر پا نشسته بود در پهنه لجن

و هر دو روی آن

خط بود

خطی به سوی پوچ خطی به مرز هیچ

ــــــ

اندوه لرد بست

در قلبواره اش

و خنده را شیار لبانش مکید و گفت:

- پس…نقش شیر؟

رویید اشک

خاموش گشت خاموش

ــــــ

گفتم:

- کنام شیر، لجنزار نیست، نیست!

خط است و خال گذرگاه کرم ها

این جا نه کشتگاه غرور است

میعادگاه زشتی و پستی است

ــــــ

از هم گریختیم

بر خط سرنوشت

خونابه ریختیم

۲۸ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
سروش

به زبان آدمیزاد

انسان اساسا اشتباه می کند. شروع بخش به زبان آدمی زاد هم احتمالا اشتباه باشد، با این حال گاهی اشتباه کردن لذت بخش است وگرنه دلیلی برای این همه اشتباه و تکرار آن نبود. به زبان آدمیزاد قرار است بخشی متفاوت از سایر مطالب گودو باشد. نوشته هایی بی هدف پیرامون هر چیز و " به زبان آدمیزاد ". چیزی شبیه نوشته های روزانه، چیزی شبیه تفکرات شخصی، نوشته های شخصی و یا هر اسم دیگری. و اما چرا به زبان آدمیزاد؟. صادقانه باید بگویم حتی در این زمینه هم انسان خلاقی نیستم. به زبان آدمیزاد برگرفته از مقاله ای است از برتراند راسل:

مثلا این جمله را در نظر بگیرید که ممکن است در نوشته ای در باب جامعه شناسی بیابید: « افراد انسانی از رفتار ناپسند کاملا برکنار هستند، منتها فقط در صورتی که شرایط لازم معینی، که جز در نسبت کمی از موارد واقعی فراهم نمی شود، بر اثر حصول توافق دشواری بین اوضاع مساعد، خواه فطری و خواه محیطی، اتفاقا منجر به تولید فردی شود که در او بسیاری از خصایص به نحوی که از لحاظ اجتماعی مفید است از حد عادی منحرف شده باشد »

حالا بگذارید ببینیم این جمله را می توان به زبان آدمیزاد ترجمه کرد یا نه. من این را پیشنهاد می کنم: « همه آدم ها، یا تقریبا همه آدم ها رذلند. آن هایی که رذل نیستند هم از حیث نسبت و هم از حیث تربیت بخت بلندی داشته اند. »

این جمله هم کوتاه تر است و هم فهمیدنش آسان تر، و درست همان مطلب جمله قبلی را هم بیان می کند. ولی متاسفانه باید بگویم که هر استادی اگر به جای جمله اول جمله دوم را به کار ببرد، از دانشگاه بیرونش می کنند! ( چگونه می نویسم، برتراند راسل، ترجمه نجف دریابندری)

...

۲۷ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سروش

معرفی کتاب تعهد اهل قلم

کتاب تعهد اهل قلم

عنوان: تعهد اهل قلم

نویسنده: آلبر کامو

انتخاب و ترجمه: مصطفی رحیمی

ناشر: انتشارات نیلوفر

چاپ اول: 1362

ادامه مطلب...
۲۷ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۲۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سروش

گودو کیست؟

گودو

مقاله ای از جفری میلر:

نمایشنامه ابزورد ساموئل بکت، به دلایل گوناگون ذهن بی شمار خواننده، نویسنده و منتقد را درگیر تفسیر خود کرده است. بکت (Beckett) از دیگران خواسته تا چیزی به نمایشنامه اش نیفزایند و برداشت های شخصیشان را در این نمایشنامه نگنجانند، با این حال این خواسته نمی تواند جلوی دیگران را بگیرد. صدها نظریه درباره نمایشنامه در انتظار گودو ساخته شده است که همه آن ها می توانند درست باشند. نمایش تنها آن چیزی است که شما در اثر ارتباط نیمه هشیار خود و نمایشنامه برداشت می کنید.

یکی از تفاسیر نمایشنامه در انتظار گودو (waiting for godot) که بسیار مورد استقبال قرار گرفته است، تفسیر اگزیستانسیالیستی است. شواهد بسیاری در تایید این دیدگاه وجود دارد. جنبش اگزیستانسیالیسم که از میان تجربیات جنگ جهانی دوم زاییده شد، بر روی بزرگانی چون بکت، کامو، سارتر و یونسکو تاثیر گذاشته است. اگزیستانسیالیسم همچنین تحت تاثیر نوشته های هگل، شوپنهاور و نیچه است. فلسفه اگزیستانسیالیم را می توان در این جمله جمع کرد: چگونه کسی می تواند در دنیایی عاری از هدف، هنجار و دستورات الهی خود را با وجودش وفق دهد؟

نخستین و مهمترین چیزی که ما را به سمت چنین برداشتی ( برداشت اگزیستانسیالیستی) می برد، عنوان این نمایشنامه است. در انتظار گودو. گودو کیست؟

ادامه مطلب...
۲۶ مرداد ۹۳ ، ۰۳:۰۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سروش

معرفی کتاب داستان های کوتاه کافکا

تصویر جلد کتاب داستان های کوتاه کافکا

عنوان : داستان های کوتاه کافکا

نویسنده: فرانتس کافکا

مترجم: علی اصغر حداد

چاپ اول: زمستان 1384

ناشر: نشر ماهی

 

ادامه مطلب...
۲۲ مرداد ۹۳ ، ۱۴:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سروش

جنبش سینمایی دگما 95

دگما 95

دگما 95 جنبش سینمایی است که در سال 1995 توسط دو کارگردان دانمارکی، لارس فون تریر و توماس وینتربرگ بنیان گذاشته شد. آن ها مانیفست دگما 95 و پیمان پاکدامنی ( vow of chastity ) را نوشتند که شامل قوانینی در فیلم سازی بود. این قوانین به دنبال احیای ارزش های سنتی نمایش نظیر داستان، بازیگری و ساختار بود تا شاید سینما از زیر بار قدرت تکنولوژی و افکت های به کار رفته در استودیوها خارج شود. بعدها کارگردانان دیگری نظیر کریستین لورینگ و سورن جکابسون نیز به دگما 95 پیوستند. مانیفست داگما 95 شامل 10 قانون است:

1. فیلم برداری باید در لوکیشن واقعی انجام گیرد. وسایل و تجهیزات نباید به صحنه اضافه شوند ( در صورتی که برای فیلم برداری به تجهیزات و داربست نیاز ضروری وجود داشته باشد، باید لوکیشنی انتخاب شود که تجهیزات از ابتدا در آن جا وجود داشته اند).

2. هرگز نباید صداگذاری بر روی تصاویر صورت گیرد و بالعکس ( موسیقی تنها در شرایطی مجاز است که واقعا در صحنه اجرا شود).

3. باید از دوربین رو دست استفاده شود. هر گونه حرکت و یا سکون دوربین که با دست انجام گیرد مجاز است.

4. فیلم باید رنگی باشد. نورپردازی های خاص مجاز نیست ( در صورتی که نور کافی برای فیلم برداری وجود نداشته باشد، فیلم برداری باید متوقف شود و یا یک لامپ به دوربین متصل شود).

5. استفاده از اپتیک و فیلتر ممنوع است.

6. فیلم نباید شامل هیچ گونه صحنه و عمل صوری باشد ( قتل، اسلحه و غیره نباید در فیلم وجود داشته باشد).

7. استفاده از موقعیت های زمانی و مکانی بیگانه و غیرواقعی ممنوع است ( بدین معنا که فیلم باید در مکان حاضر و زمان حال اتفاق افتد).

8. فیلم های مربوط به ژانرهای خاص غیر قابل قبول هستند.

9. فرمت (قطع) فیلم ها باید 35 میلیمتری آکادمی باشد.

10. نام کارگردان نباید در ابتدا و انتهای فیلم ذکر شود.

۲۰ مرداد ۹۳ ، ۰۲:۲۷ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سروش
يكشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۴۶ ب.ظ سروش
فاصله گذاری برشتی چیست

فاصله گذاری برشتی چیست

فاصله گذاری که اثر بیگانگی و یا a-effect نیز خوانده می شود، ایده محوری نظریه دراماتیک برتولت برشت، نمایشنامه نویش و کارگردان تئاتر است. فاصله گذاری شامل استفاده از تکنیک های مختلف به منظور ایجاد فاصله احساسی میان تماشاگر و اثر هنری است. بدین منظور با استفاده از روش هایی برای یادآوری تصنعی بودن نمایش، اجازه ایجاد رابطه احساسی میان تماشاگر و اثر نمایشی داده نمی شود.

 

برخی از روش های به کار رفته در فاصله گذاری شامل موارد زیر هستند:

 

  • استفاده از زیرنویس در فیلم ها و یا ظاهر شدن تصاویر بر روی پرده
  • خارج شدن بازیگران از نقش خود و صحبت مستقیم با تماشاگر
  • خواندن آواز و یا ارائه توضیح در مورد تئاتر
  • استفاده از نوع خاص طراحی صحنه که در آن با استفاده از نور و یا طناب ها، تماشاگر دائما از این امر که شاهد یک تئاتر _ غیر واقعی _ است آگاه می شود.

 

بنابراین این امر که تماشاگر تا چه حد با شخصیت های نمایش همذات پنداری کرده و یا در نمایش غرق! شود در این روش کنترل شده و در نتیجه تماشاگر آگاهانه درک می کند که آن چه می بیند، انعکاسی از واقعیت در نمایش است.

فاصله گذاری برشتی 

به عقیده برشت فاصله گذاری نه تنها روشی زیبایی شناسانه است، بلکه می بایست از آن به عنوان وظیفه و ماموریت تئاتر یاد کرد. برشت که علاقه خاصی به فلسفه هگل، مارکس و تئوری خرق عادت ( آشنایی زدایی ) ویکتور اشکلوفسکی داشت، فاصله گذاری را به عنوان روشی برای کمک به تماشاگران جهت درک روابط پیچیده میان رشد تاریخی و روابط اجتماعی به شمار می آورد. برشت با طراحی صحنه هایی که عجیب و یا غیر معمول بودند، تلاش کرد تا به تماشاگران نقشی فعال در تولید اثر هنری ببخشد. در واقع تلاش برشت بر این بود که تماشاگر مجبور شود در ذهن خود در مورد محیط تصنعی نمایش سوال کرده و از خود بپرسد هر کدام از المان های نمایش چه ارتباطی با رویداد های زندگی واقعی دارند. با استفاده از این روش ( فاصله گذاری) او امیدوار بود تا تماشاگران از بعد احساسی از نمایش فاصله بگیرند و به دنبال پاسخی منطقی بگردند.

۱۹ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۴۶ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سروش

معرفی کتاب از چیزهای بی مصرف

طرح جلد کتاب از چیزهای بی مصرف

از چیزهای بی مصرف

( یادداشت هایی در باب هنر)

نویسنده: امید مهرگان

ناشر: انتشارات گام نو

چاپ اول:1390

ادامه مطلب...
۱۹ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۴۲ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سروش