بعضی چیزها همیشه در ذهن انسان حک می شوند و میعاد در لجن نصرت رحمانی هم برای من یکی از حک شده هاست. دلیلش مهم نیست، به هر حال نمی توانم چیزی را تغییر دهم.



رقصید


پر زد رمید

از لب انگشت او پرید

(سکه)

گفتم: خط

ــــــ

پروانه مسین

پرواز کرد

چرخید چرخید

پرپرزنان چکید کف جوی پرلجن

ــــــ

تابید سوخت فضا را نگاه ها

بر هم رسید

در هم خزید

در سینه عشق های سوخته فریاد می کشید:

- ای یأس ای امید

ــــــ

آسیمه سر به سوی سکه تاختیم

از مرز هست و نیست

تا جوی پرلجن

با هم شتافتیم

آن گه نگاه را به تن سکه بافتیم

ــــــ

پروانه مسین

آیینه وار بر پا نشسته بود در پهنه لجن

و هر دو روی آن

خط بود

خطی به سوی پوچ خطی به مرز هیچ

ــــــ

اندوه لرد بست

در قلبواره اش

و خنده را شیار لبانش مکید و گفت:

- پس…نقش شیر؟

رویید اشک

خاموش گشت خاموش

ــــــ

گفتم:

- کنام شیر، لجنزار نیست، نیست!

خط است و خال گذرگاه کرم ها

این جا نه کشتگاه غرور است

میعادگاه زشتی و پستی است

ــــــ

از هم گریختیم

بر خط سرنوشت

خونابه ریختیم