گرچه مدت هاست تمایل چندانی برای سینما رفتن و دیدن فیلم های ایرانی ندارم، با این حال همواره از یک قاعده تبعیت کرده ام. اگر فیلمی وجود داشته باشد که بخواهم به خاطر دیدنش به سینما بروم، حتما فیلمی است که مورد پسند اکثریت نبوده و برای مردم کسالت آور و برای منتقدان مشمئز کننده بوده. فیلم امروز ساخته رضا میرکریمی هم چنین وضعیتی داشت، پس می توانست انتخاب خوبی باشد برای سینما رفتن و چنین نیز بود.
نگاهی به نقدهایی که در مورد فیلم نوشته اند می زنم. به چندین سایت می رسم که همگی ادعای نقد دارند و هر چه در نوشته هایشان می گردم اثری از نقد نمی بینم.
سایت نقد فارسی به قلم روزبه جعفری چنین نوشته است:
امروز برخلاف ادعایش، نه فرمی دارد و نه حتی میتواند نزدیک به آن نوع مینیمالیسمی شود که در امثال شانتال اِکِرمن میبینیم. شروع فیلم با یک راننده تاکسی است . که زنی بیمار و خسته سوار ماشینش میشود . فیلمساز جهان پیرامونِ فیلمِ خود را در بین راهروها و اتاقهای یک بیمارستان قدیمی خلاصه کرده، و کاراکتری را خلق میکند که صرفا تا دقیقه پانزده قصه دارد. او برای کمک به زن، سخن از هویتِ واقعی خویش نمیگوید، و تا آخر در مظنِ انواع توهینهایی است که اهالی بیمارستان، به این به اصطلاح شوهرِ ظالم روا میدارند. این درحالی است که این فرد میتوانست در همان دقیقه پانزده، با معرفی خویش به عنوان یک راننده تاکسی، به همین میزان باز هم به زن کمک کند. او سخنی نمیگوید. نمیگوید زیرا با گفتنش دیگر فیلم تمام میشود و اینجاست که دستِ پنهان کارگردان بیرون آمده، و او را مجبور به سکوت میکند . سکوتی که منشا و دلیلش مشخص نیست . او به شکلی سادومازوخیست گونه، چیزی نمیگوید، و میگذارد دیگران مدام به او توهین کنند. گویا این کاراکتر آن قدر وجه خود را بالا میبینید، که از نظرش افراد اطرافش، آنقدر کوچک و حقیر هستند که ارزشِ یک پاسخ دادن سلام را نیز ندارند! این تکبر و این خودخواهی، زمانی به اوجِ آزار دادنِ بیننده میرسد، که میبینیم از نظرِ کارگردان، این گونه یُبس بودن و عبوس بودن و چیزی نگفتن، نشان از شخصیت والای فرد دارد! آیا این یک تلقی متحجرانه، از جنس سینمای دهه ۶۰ نیست؟ آیا این یک عقب گردِ جدی برای کارگردانی نیست که روزگاری بلد بود قصه بگوید؟ حال او را چه شده که فیلمش از دقیقه ۱۵ به بعد، صرفا در عرض حرکت کرده و به شکلِ ملال آوری درجا میزند. او را چه شده که از همان ابتدا، به شکلی متظاهرانه، برای شخصیتِ عبوسش روضه خوانی میکند!این که ببینید چگونه به این فردِ عمیق- که از فرط عمیق بودن سخنی نمیگوید! - مدام توسطِ افراد سطحی اطرافش- پرستارها و دکترها- توهین میشود! در حالی که شمای تماشاگر میدانید که یونس دارد عملی خیرخواهانه را انجام میدهد . فیلمساز اینگونه جامعه اطراف خود- بیمارستان نمونهای خلاصه شده و استعاری از جامعه اطراف فیلمساز است - را متهم میکند . آنها را سطحی میشمرد و توسطِ سکوتِ بی مورد و بی دلیل شخصیت اصلیاش، جامعه را تحقیر میکند. این نوع بازی دوپهلو، و این برخورد دوگانه، به شدت ریاکارانه و عذاب آور است. فیلمساز نه براساس یک مجموعه روابط دراماتیک، و نه بر اساس شیوههای روایت، بلکه براساس یک پیش فرضِ به شدت عقب مانده، فیلم خود را جلو میبرد. دستِ پنهان کارگردان و فیلمنامهنویس، در تک تک لحظات مشخص است . و انسان میماند که چگونه میشود چنین فیلمهای خنثی و بی مسئولیتی را ساخت . چطور میشود که یک فیلمساز، انقدر به شخصیتها و دنیایشان بی تعهد باشد. آنقدر بی تعهد، که آنها را همینطور رها کرده و به حال خود بگذارد . وقتی این میزان بی توجهیِ خالق را نسبت به مخلوقِ خویش میبینیم، این سوال ممکن است برایمان پیش بیاید، که اینها با چه نیرو و انگیزهای، چند ماه برای ساختن این تصاویر ابتر و الکن وقت گذاشتهاند؟ وقتی که فیلمساز کوچکترین علاقهای به کاراکترهایش ندارد، وقتی کوچکترین مسئولیتی نسبت به آنها ندارد، وقتی حال و احوال آنها برایش اهمیتی ندارند، پس چطور حاضر شده که در این فراید سادومازوخیستی شرکت کند؟فیلم امروز آنقدر گنگ و نامفهوم است که باید برایش تحلیلهای فرامتنی بتراشیم. باید حتما بنشیینم و نمادگشایی کنیم. تا شاید عمقِ حرفِ کارگردانمان مشخص شود! به پایان فیلم توجه کنید . زمانی که مرد، بچه - به احتمال زیاد نامشروع را - داخلِ ساک میگذارد و با خود میبرد. فیلم با پلانی درشت از صورت کودک، درحالی که در ماشین راننده قرار گرفته، پایان میگیرد. در یکی از خوشبینانهترین تحلیلهای فرامتنی، میتوان گفت که فیلمساز عقیده دارد، نسلِ آینده ایران، همگی بی ریشه و شاید حتی نامشروع هستند! نسلی که مادرشان بیمار است و هویتش نامعلوم. نسلی که دارای فردیت نیست، و در بهترین حالت، اگر شانس بیاورد، ممکن است توسطِ یک راننده تاکسی نجات پیدا کند! آیا این عمقِ تمام حرفهای فیلمساز است؟ آیا ما برای تحقیر نسلِ آیندهمان- آن هم به این شکلِ عذاب آور - میلیونها پول صرف میکنیم و ماهها وقت هدر میدهیم؟ جز تاسف هیچ چیز نمیتوان گفت..*
1. دوست عزیز جناب جعفری شروع فیلم را این طور توصیف می کنند که زنی بیمار سوار تاکسی می شود! راستش همین جمله کافیست تا شک کنم اساسا ایشان فیلم را از ابتدا دیده اند یا خیر؟ البته امیدوارم ایشان صرفا دیر وارد سالن شده باشند و ابتدای فیلم را ندیده باشند، وگرنه در صورتی که تمام فیلم را با این دقت دیده باشند...
2. ایشان موفق به کشفی بزرگ شده اند، اگر راننده تاکسی در دقیقه 15 خودش را معرفی می کرد فیلم تمام می شد، بنابراین چنین نکرده است! فکر نمی کنم درک این موضوع سخت باشد که هر فیلم بر پایه رخدادها، کاراترها با شخصیت های منحصر به فردشان و قواعد خاص خود شکل می گیرد. اگر راننده تاکسی به فکر نجات دختری از چنگ گروهی می افتاد و یا به فکر قتل مسئولی هم احتمالا با فیلم تاکسی درایور طرف بودید. این کشف ایشان شبیه به این است که بگوییم اگر در فیلم 10 ساخته کیارستمی افراد سوار ماشین نمی شدند، فیلم تمام می شد، پس سوار شدند!
3. سادومازوخیستی! بسامد این کلمه در نقدهایی که به فیلم شده احتمالا به بینهایت میل می کند. دوستان عزیز چند دقیقه وقت بگذارید و صرفا سری به کتاب آسیب شناسی روانی ( سلیگمن ) بزنید تا دیگر از این کلمه بیهوده استفاده نکنید. گرچه همچنان کلمه پراکنی افتخار بزرگی است که نصیب شما منتقدان! شده، ولی چه دوست داشته باشد و چه دوست نداشته باشید، این کلمه معنای متفاوتی از آن چه شما فکر می کنید دارد.
4. جناب جعفری از سطحی نشان دادن شخصیت های فیلم شکایت می کنند، اما آیا ما در چنین جامعه ای زندگی نمی کنیم. بر خلاف تصور ایشان، فیلم به بی توجهی افراد به دیگران پرداخته و این دقیقا چیزی است که در جامعه جریان دارد. شاید شخصیت راننده تاکسی، در جامعه ما وجود خارجی نداشته باشد، اما سایر شخصیت ها قطعا شباهت بسیاری به مردم جامعه ما دارند. اما این که چطور چنین نمایشی را ریاکارانه می خوانند، جای سوال است.
5. قصد ندارم برای کلمه به کلمه این نقد! توضیحی بنویسم، تنها چند حرف کوتاه دیگر. اساسا در این نوشته که عنوان نقد بر آن گذاشته اید، هر چه می گردم اثری از نقد نمی بینم. این نوشته چیزی نیست جز حمله کلامی به یک فیلم آن هم بدون هر گونه منطقی. آن چه ایشان نوشته اند را می توانید از هر فرد دیگری نیز بشنوید، چرا که این متن بیشتر شبیه به جملاتی است که کودکی در دعوا با دیگری به کار می برد. اگر تمام این جملات را در یک جمله خلاصه کنیم، به راحتی می توان گفت ایشان این فیلم را دوست نداشته اند!
اما نگاهی به سایر نقدها نیز بر ناامیدیم می افزاید. سایت سلام سینما به انتشار چند نظر پرداخته است.
مسعود فراستی فرموده اند:
«امروز» ساخته رضا میرکریمی فیلم بدی است. الکن و سخت کسالت بار. شخصیتی باسمه یی نیمه افسرده، نیمه لال، نیمه خیر، نیمه عقده یی که کنش اصلی اش سکوت است. سکوتی ادایی و نیمه انتلکت برای یک راننده تاکسی که گویا زنی دارد اما نه بچه یی. عقده بچه دار شدن دارد و این مثلا توجیه مریض گونه و عصبانی کننده لو ندادنش است که ترفندی نه اخلاقی که ضد اخلاقی است. مازوخیستی است. بهتر است فیلمساز و فیلمنامه نویس «مدرن» اش به جای شانتال اکرمن، کلاسیک ببینند شاید کمی سینما...
اسم جملات بالا نقد است. در واقع شما می توانید مجموعه ای از فحش ها را کنار یکدیگر بگذارید تا تبدیل به نقد شود. و باز هم استفاده از کلمه مازوخیستی؟
نیما عباس پور :
امروز مشکل بسیاری از فیلمهای دیگر جشنواره را دارد، خالقان آن ایده خوبشان را کافی دانسته و آن را بینیاز از قصهپردازی و پرداخت تشخیص دادهاند. امروز در صورتی فیلم خوبی میشد که سهیلا گلستانی خوب بازی میکرد یا بازیگر قابلی چون نگار جواهریان جایگزینش میشد، علت سکوت مرد مشخص و رفتارش منطق پیدا میکرد، فضای بیمارستانی دولتی نزدیک به حقیقت و واقعی نشان داده میشد و البته پایان قابل حدس فیلم نیز تغییر میکرد.
علیرضا حسن خانی:
فیلم بی هیچ اتفاقی فقط میگذرد. اصلاً مشخص نیست که بیننده باید با کدام استدلال منطقی رفتار دور از واقعیت و خلاف منطق شخصیتها بهخصوص رانندهی تاکسی را درک کند. تعمد و اصراری که فیلمنامهنویسان در نپرسیدن پرسشهای منطقی و پاسخ ندادن و مطرح نکردن بدیهیات عینی به خرج میدهند بیش از آنکه به پیشبرد داستان کمک کند موجب کلافگی مخاطب میشود. هیچ معلوم نیست که چرا باید سکوت و رفتار عجیب راننده را درک کنیم و حرفها و نیش و کنایههای کارکنان بیمارستان را به جان بخریم.
خوشبختانه دست کم از فحش خبری نیست. اما یک چیز جای سوال دارد. چه کسی گفته است هر فیلمی باید منطقی باشد؟ آیا dear wendy ، dancer in the dark، quills، taxi driver و بی شمار فیلم مطرح سینمای جهان منطقی هستند؟ و یا صرفا فیلم های ساخته شده در ایران باید منطقی باشند؟ آیا فیلم های اصغر فرهادی منطقی بودند و یا صرفا به دلیل دریافت جایزه دیگر نیازی به منطق در آن ها نمی دیدید؟ حتی رئال ترین فیلم های جهان هم مواردی را bold می کنند و این طبیعت سینماست.
شاید زمانی مطلبی کامل در ارتباط با این فیلم نوشتم، ولی امروز تنها به جمله ای از جعفر پناهی کفایت می کنم:
امیدوارم میرکریمى در برابر سر و صداها و قضاوتهاى سطحى که از فیلماش خواهد شد، همچون قهرمان «امروز» سکوت کند و بگذارد هر کس قضاوت خود را بکند. این نیاز جامعه «امروز» است.
* نقد فارسی
پانوشت: عنوان این مطلب می توانست نقد به مثابه عقده گشایی باشد!
خدایم را دوست دارم....
همان خدایی که:
دغدغه ای برای از دست دادنش را ندارم
همان خدایی که مرا در آغوش گرفته
و از مسیر گل و لای عبور می دهد
خدایم را عاشقانه دوست دارم و می پرستم
نه ترسی دارم برای نابودی اش و نه غمگینم در نبود حضورش
او همیشه به من لبخند میزند و مرا عاشقانه دوست دارد
و همیشه میگویم:
که من تنها خدا برایم کافیست....